یار آخر

یادداشتهای سعید حسن زاده

یار آخر

یادداشتهای سعید حسن زاده

سلام
نمیدونم تو این دنیای اینترنت دنبال چی یا کی میگشتید که به اینجا پرت شدید ولی باید بگم که انصافا یه جایی اومدی که حداقل دوسه تا مطلب به درد بخور براتون داره. چون خیلی ها مستقیم وارد میشن! یه استقلالی هستم و زیاد فوتبال نگاه نمیکنم! ولی از همون اول عاشق اسم استقلال بودم.
بین این وقتهای اضافی هم که دارم طراحی سایت هم میکنم، اگه خواستید در خدمتتون هستیم.

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است


بخون من که اشکم در اومد
👇
☺وقتی یک سالت بود مشغول شد به غذا دادن و شستنت.
😡و تو با گریه های طولانی   شب از او تشکر کردی.
👇👇
☺وقتی دو سالت بود مشغول شد به اموزش دادنت به راه رفتن 
😡اما تو با فرار از ان هنگامی که صدایت میکرد از او تشکر کردی

👇👇👇
 ☺وقتی سه سالت بود مشغول شد به غذاهای خوشمزه برایت پختن
😡و تو با ریختن غذا بر روی زمین ازش تشکر کردی
👇👇👇👇
☺وقتی چهار سالت بود مشغول شد به دادن مداد به دستت تا نوشتن را یاد بگیری
😡و تو با خط خطی کردن روی دیوار از او تشکر کردی
👇👇
☺وقتی پنج سالت بود مشغول شد به پوشاندن بهترین لباساها برای عید 
😡وتو با کثیف کردن لباسها از او تشکر کردی
👇👇
☺وقتی شش سالت بود مشغول شد به ثبت نام کردن تو در مدرسه
😡وتو با جیغ و داد که نمیخواهم بروم به مدرسه از او تشکر کردی
👇👇
☺وقتی که ده سالت بود مشغول شد به منتظر ماندنت برای برگشت از مدرسه تا تو را در اغوش بگیرد
😡و تو با زود رفتن به اتاقت از او تشکر کردی
👇👇
☺وقتی پانزده سالت بود مشغول شد به گریه کردن برای پیروز شدنت
😡وتو با خواستن هدیه بابت پیروزیت از او تشکر کرد

👇👇
☺وقتی بیست سالت بود مشغول شد به تمنای اینکه با اوبه خانه فامیل و اشنایان بروی
😡وتو بارفتن و نشستن پیش دوستانت از او تشکر کردی
👇👇👇
☺وقتی بیست و پنج سالت بود تو را در امور ازدواجت کمک کرد
😡و تو با دور شدن از او ونشستن کنار همسرت از او تشکر کردی
👇👇
☺وقتی که سی سالت بود مشغول شد به گفتن بعضی از نصیحتها به تو که درمورد کودکان است
😡و تو با گفتن این جمله که در کارهایمان دخالت نکن از او تشکر کردی
👇👇
☺وقتی سی و پنج سالت بود ،زنگ زد که تو را برای ناهار دعوت کند
😡و تو با گفتن این روزها مشغولم از او تشکر کردی
👇👇
☺وقتی چهل سالت بود خبرت کرد که مریض است و نیاز دارد که از او مراقبت کنی
😡و تو با گفتن رنج و زحمت از والدین به فرزندان منتقل میشود از او تشکر کرد
👇
😔و در روزی از روزها از این دنیا میرود و عشقش نسبت به تو هنوز در قلبش است  اگر مادرت هنوز کنارت  است او را رها مکن و محبتش را فراموش نکن وکاری کن که راضی باشد
👇
چون در تمام  زندگی فقط یک ❤مادر❤داری
و وقتی میمیردانگاه ملائکه میگویند که فوت شد ان کسی که به سبب ان به تو رحم میشد(اتقوا الله  فی الامهات)
این پیام برای هر انسانی که عزیز است برای مادرش😘
مادر❤ : اگر  گرسنه شدی رستوران  است
اگر مریض شدی بیمارستان است
اگرخوشحال شدی جشن است 
اگر خوابیدی بیدارکننده است
اگر غائب شدی دعاگویت  است

ایا با او به احسان و نیکی رفتار کردی......
داخل منزل میشویم و میگوییم : مادر کجاست؟
با انکه از او چیزی نمیخواهیم
انگار وطن است!! از او دور میشویم و برمیگردیم که او را ببینیم
❤❤
خداوندا از مادرم سه چیز را دور کن
تنگی قبر،اتش جهنم،و فتنه های قبر
التماس دعا

‏آرنولد : تو تمرین چندتا بشین پاشو میری؟

محمد علی کلی : اونارو نمیشمارم هر وقت دردم بگیره شروع به شمردن میکنم چون اون وقته که یه قهرمان ساخته میشه.

وقتی به همه جا حواسمان هست به جز آنجا که باید ...


✅ در جمعی بی حوصله نشسته بودم و طبق عادت همیشگی، مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم، یکی گفت: بلند بخوان!


گفتم : یک کلمه سه حرفی که از همه چیز برتر و بهتر است...


در میان جمع یک نفر بازاری بود، سریع گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم

بازاری پشت سر هم می گفت : پول، اگه نمیشه طلا یا سکه


گفتم: حاجی! اینا نمیشه 

گفت: پس بنویس مال


گفتم: بازم نمیشه 

گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه


مادر بزرگ گفت: مادرجان، بنویس عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

علی که این روزها بدهکار است، خندید و گفت: وام

یکی از آن وسط بلند گفت بنویس: وقت


خنده تلخی کردم و گفتم: نه، هیچکدام اینها نیست.

اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی، حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید!

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول فکر می کنم،


شاید اگر از کودک پا برهنه ای  بپرسیم، بگوید: کفش

و کشاورز بگوید: برف

و لال بگوید: حرف

و ناشنوا بگوید: صدا

و نابینا بگوید: نور


و من هنوز در فکرم که چرا کسی نمی گوید:

 خدا ...


 او از همه چیز برتر و بهتر است، سه حرف هم دارد، مثل بقیه موارد با این تفاوت که این سه حرفی، حلّال همه مشکلات است.


 نمی دانم نویسنده این متن کیست، اما می دانم برای نوشتن آن مدیون همان سه حرف قصه ماست: #خدا

امتحان پایانى درس فلسفه بود. استاد فقط یک سؤال مطرح کرده بود! سؤال این بود:
ــ شما چگونه مى‌توانید مرا متقاعد کنید که صندلى جلوى شما نامرئى است؟

تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ‌هاى خود را در برگه امتحانى‌شان بنویسند، 
به غیر از یک دانشجوى تنبل 
که تنها 10 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!

چند روز بعد که استاد نمره‌هاى دانشجویان را اعلام کرد، 
آن دانشجوى تنبل بالاترین نمره کلاس را گرفته بود!!

او در جواب فقط نوشته بود :
«کدام صندلى؟!»

مسائل ساده را پیچیده نکنید!

روزی شخصی بسیار خسیس در رودخانه ای افتاده بود و عده ای جمع شده بودند تا او را نجات دهند یکی از دوستانش دوید تا به او کمک کند روی زمین کنار رودخانه نشست و به مرد خسیس گفت: دستت را بده به من تا تو را از آب بالا بکشم .مرد درحالی که دست و پا می زد دستش را نداد .شخص دیگری همین پیشنهاد را داد ولی نتیجه ای نداشت .😳😳


💐ملانصرالدین که به محل حادثه رسیده بود خود را به لب رودخانه رساند و به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد .

مردم در شگفت شدند و گفتند: ملا معجزه کردی این مرد دستش را به هیچ کس نمی داد .🤔😳


🌷ملا گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید او  دست بده ندارد ، دست بگیر دارد .اگر بگویی دستم را بگیر می گیرد. اما اگر بگویی دستت را بده نمی دهد!😱


 🌸تهیدست از برخی نعمت های دنیا و خسیس از همه نعمات دنیا بی بهره می ماند.


عجب سریالیه این شکرآباد!!!

شوخی های جالبی میکنه با این موسسات الکی.

یارو با تبلتش رفت از ارشمیدس فیلم گرفت که بگو من تو کلاسهای فلان شرکت کردم و تو کنکور قبول شدم. ارشمیدس!!!!


متنی زیبا از پرفسور سمیعی:

 محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود. همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند. به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است. تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.


ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮﺭﻭﺯﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می گذﺍﺷﺖ
 ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ آمد
ﺷﯿﺮرا ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻭسکه ﺍﯼ ﺩﺭﺁﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ . ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ
 .ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ . ﭘﺴﺮﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪﻭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭﺭﺍﺑﮑﺸﺪﻭﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪها رﻭ برﺩﺍﺭﺩ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭرا ﮐﺮﺩ . ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ
ﻭﭘﺴﺮرا نیش ﺯﺩﻭ پسر ﻣﺮﺩ .
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺷﺪﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ
ﺟﻠﻮﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ .ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮرا ﺧﻮﺭﺩﻭﺳﮑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮﻧﯿﺎور چون نه ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می کنی
ﻭ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩ م را
 ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ .

ﺩﻟﺘﺎﻥ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺯﺧﻤﯽ...


از کانال خانم سوسن حسنی دخت برداشتم. همان گوینده خبر تلویزیون