یار آخر

یادداشتهای سعید حسن زاده

یار آخر

یادداشتهای سعید حسن زاده

سلام
نمیدونم تو این دنیای اینترنت دنبال چی یا کی میگشتید که به اینجا پرت شدید ولی باید بگم که انصافا یه جایی اومدی که حداقل دوسه تا مطلب به درد بخور براتون داره. چون خیلی ها مستقیم وارد میشن! یه استقلالی هستم و زیاد فوتبال نگاه نمیکنم! ولی از همون اول عاشق اسم استقلال بودم.
بین این وقتهای اضافی هم که دارم طراحی سایت هم میکنم، اگه خواستید در خدمتتون هستیم.

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آیینی» ثبت شده است


گفتم: بده ذکری که دوای همه درد است

اعجاز نماید همه جا....

گفت: حسین جان !❤️


گفتم: که رهی نیست مرا جانب معشوق

من با چه روم کرب و بلا.......

گفت: حسین جان !❤️


گفتم: که بگو ناب ترین ذکر خدا چیست؟

 از روز ازل در دو سرا.....

گفت: حسین جان ! ❤️


گفتم: که خدا سخت غضب کرده چه گویم؟

تا آنکه شود باز رضا ..........

گفت: حسین جان !❤️


گفتم: چه بود ذکر شهیدان که ز رحمت 

زهرا همه را کرده سوا....

گفت: حسین جان !❤️


گفتم: چه کنم تا که شوم اهل ولایت؟

تا آن که رسم من به خدا..........

گفت: حسین جان❤️



ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮﺭﻭﺯﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می گذﺍﺷﺖ
 ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ آمد
ﺷﯿﺮرا ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻭسکه ﺍﯼ ﺩﺭﺁﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ . ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ
 .ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ . ﭘﺴﺮﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪﻭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭﺭﺍﺑﮑﺸﺪﻭﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪها رﻭ برﺩﺍﺭﺩ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭرا ﮐﺮﺩ . ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ
ﻭﭘﺴﺮرا نیش ﺯﺩﻭ پسر ﻣﺮﺩ .
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺷﺪﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ
ﺟﻠﻮﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ .ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮرا ﺧﻮﺭﺩﻭﺳﮑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮﻧﯿﺎور چون نه ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می کنی
ﻭ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩ م را
 ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ .

ﺩﻟﺘﺎﻥ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺯﺧﻤﯽ...


از کانال خانم سوسن حسنی دخت برداشتم. همان گوینده خبر تلویزیون


با یاد روضه های  شما گریه میکنم
با هر مصیبتت به خدا گریه میکنم
مداح هیاتت که دلم را سبک نکرد
در خلوت خودم به طور جدا گریه میکنم

haram

حسین جان ....


دوباره بغض و کمی آه، علتش این است
حرم نرفته بمیرم...خجالتش این است
«سلام می دهم از بام خانه سمت حرم
ببخش نوکرتان را بضاعتش این است»
هنوز توبه نکرده، مرا خرید آقا
محبت و کرم یار سرعتش این است
به ذکر و نام قشنگش لبم شده شیرین
تمام لذت فرهاد و خلوتش این است
رقیق شد دل آلوده از گناهم باز


گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست

رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست

آب اگر یافت نشد، مرگ ربابِ بی شیر

بر سر درسِ جگر سوز الفبا، حتمی ست

قطره ی آب اگر نذرِ سر او بکند

بر علی اصغرمان معجزه ای سا، حتمی ست

بدنِ غیرت اگر که عرق سرد کند

[با اندکی تاخیر...]


حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد
تو میروی و خدا از دلت خبر دارد

برای بدرقه اُمّ البنین هم آمده است
به جای مادرتان دست بر کمر دارد

مسیرتان،زیاد است و دخترت کوچک
برای دختر تو این سفر خطر دارد

برای قاسم از اینجا زره ببر آقا
برای پیکر او سنگها شرر دارد

میان قافله ات جا که هست با زینب
بگو که چادر و معجر اضافه بر دارد

بیا حسین عوض کن تو ساربانت را
گمان کنم که به انگشترت نظر دارد

بیا برای خودت هم کفن بخر آقا
ثواب دارد عزیزم کجا ضرر دارد

یک حسین گفتم و یک عمر نمک گیر شدم
بر در خانه ارباب زمین گیر شدم
شکر لله که شد روزی ما روزی تو 
من جوان بودم و در روضه ی تو پیر شدم

بین الحرمین


نیست غمی شوق شما تا که هست
هست گدا، سفره ی آقا که هست

گفت به مجنون که چه داری برو
گفت در این دل غم لیلا که هست

هرچه بلا هست چه غم باک نیست
بر سر ما سایه ی مولا که هست

پیش تو گیریم، نداریم جا
خب قسم حضرت زهرا که هست

خصم کجا و حرم دخترش
بر سر آن پرچم سقا که هست

((شکر امیر آمد و نعم الامیر))
((دست تهی آمده دستم بگیر))